تهيه و تنظيم: محمد لطیف محبی، سید احمد حسینی، اسحاق اکبری
مفهوم شناسی فلسفه تعلیم و تربیت
فلسفه چیست؟
واژه فلسفه اصطلاح عربی شدهای از کلمه یونانی «فیلوسوفیا» است که این کلمه خود از «فیلو» به معنای دوستداری و «سوفیا» به مفهوم دانش و دانایی، ترکیب یافته است. در فرهنگ واژگان آکسفورد کلمه فیلوسوفی (فلسفه) مشتمل بر تفکر، خردورزی، منطق، استدلال، متافیزیک، ایدئولوژی، دکترین، اصول، ارزشها، گرایشها، دیدگاهها و... است.
فلسفه (مطلق)
1 - در اصطلاح دانشمندان مسلمان به مفهوم «مطلق دانش عقلی» بهکاررفته است؛ و دربرگیرنده همه دانشهای عقلی آن زمان، یعنی الهیات، ریاضیات، طبیعیات، سیاسیات، اخلاقیات و عرفان بوده، فیلسوف بر شخصیتی اطلاق میشد که جامع تمام آن دانشهای عقلی بود. فلسفه در کاربرد صاحبنظران مسلمان به دو گونه «نظری» و «عملی» قابل تقسیم بوده است:
1 - «فلسفه نظری» در فلسفه گاهی از هست و بود و چیستی اشیا و حقایق عالم، آنچنان که هست بحث میکند که مشتمل بر الهیات (امور عامه چون وجود، مبدأ علت و معلول، متغیر و ثابت، قدیم و حادث و امور خاصه چون خداشناسی، وحدانیت خداوند و اوصاف الهی)، ریاضیات (حساب، هندسه، هیئت و موسیقی)، طبیعیات (احکام کلی اجسام، کیهانشناسی، معدن شناسی، گیاهشناسی و حیوان شناسی و...)
2- «فلسفه عملی» و نیز از افعال و رفتار آدمی، آنچنان که باید باشد بحث میکند. (شامل علم اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن).
کاربرد فلسفه
- در عصر یونان باستان به صورت اسم عامی بر همه علوم حقیقی (غیر قراردادی) اطلاق میشد٫ و معلومات قراردادی، مانند لغت، صرف و نحو در دستور زبان از قلمرو فلسفه خارج بود.
- در قرونوسطا، علاوه بر منطق، الهیات، اخلاق، سیاست و پارهای از طبیعیات و فلکیات مورد قبول کلیسا، قواعد زبان، معانی و بیان نیز [در آن] گنجانیده شده بود.
- بعد از آن، کاربرد سومی برای فلسفه پدید آمد که بر حوزههایی چون منطق، شناخت شناسی، هستیشناسی، روانشناسی فلسفی و نظری (غیرتجربی)، زیباییشناسی، اخلاق و سیاست را در بر میگرفت؛
- دوره مدرنیته به دانشهای فلسفه میگفتند که در تبیین، تفهیم و کشف آن به جای روش حسی و تجربی از روش قیاسی و عقلی استفاده میشد و علوم طبیعی از دایره فلسفه خارج و به حوزه علوم تجربی پیوست.
- امروزه، فیلسوفان مسلمان در برداشت خود از فلسفه عموماً بر عناصر چون احوال موجود مطلق، احکام کلی وجود و موجود، وجود حقیقی، موجود بماهو موجود، برهان، علل و اسباب کلی وجود و نظایر آن تأکید میورزند.
فلسفه مضاف
در هر رشته علمی، فلسفه مضاف متناسب با آن علم به بیان اموری میپردازد که با رویکردی فلسفی و عقلانی پشتوانه نظری معارف، مسائل و احکام مندرج در آن علم به شمار میآید و ماهیت و چیستی، چگونگی و چرایی آن علم را روشن میسازد. به گونهای که بدون التفات و بهرهبرداری از آن امور ماهیت علم ممکن است مخدوش شود. ازجمله این امور میتوان به پیشفرضها، فرضها، روشها، مبانی و اصول علم مضافالیه و اهداف آن اشاره کرد.
فلسفه تعلیم و تربیت
رشته از تعلیم و تربیت که عهدهدار بیان مبانی، اصول، پیشفرضها، فرضها، روشها، معیارها و اهداف آموزشی- تربیتی مورد نظر در تعلیم و تربیت است.
به عبارتی، تشریح و تبیین مبانی و باورهای مربوط به تعلیم و تربیت و بر اساس آنها تنظیم و تقویت ارزشها شامل بایدها و نبایدهای تعلیم و تربیت، در جهتهای گوناگون اخلاقی، دینی، سیاسی، اجتماعی، عقلانی، بدنی و نظایر آن، ازجمله مسائل کلیدی در فلسفه تعلیم و تربیت به شمار میروند. وسعت قلمرو مباحث فلسفه تعلیم و تربیت تا حدی است که امروزه از آن به منزله یکی از برجستهترین رشتههای تعلیم و تربیت نام میبرند.
تعلیم و تربیت: مجموعه فعالیت هدفمند فنی- حرفهای؛ برنامهریزی دقیق، مرتب و پیوسته؛ رشد، تعالی و شکوفایی متربی و...همه از عناصر ماهوی و مفهوم شناسی تعلیم و تربیتاند و چیستی آن را بیان میدارند.
لوازم و ابزارهای تعلیم و تربیت:
الف) لوازم و ابزارهای اساسی شامل طرح اولی تعلیم و تربیت، پیشفرضها (اصول موضوعه) و فرضیهها، اهداف، برنامهریزی و نرمافزاری؛ تجهیزات و سختافزاری؛ عزم و همت بالای مربی و متربی
ب) لوازم و ابزارهای جانبی: 1 . اوضاع مناسب انسانی افراد درگیر (مربی و فراگیر و...)
2 . موقعیتهای زمانی و مکانی مناسب؛
کارکردهای فلسفه تعلیم و تربیت
فلسفه تعلیم و تربیت، به سه پرسش اساسی پاسخ میدهد که پاسخ به هر پرسش، خود، دربرگیرندهی رکنی از ارکان فلسفه تعلیم و تربیت است:
1 . پرسش از چیستی تعلیم و تربیت، بیانکنندهی مجموعهای از مبانی و اصولی که ماهیت و چیستی تعلیم و تربیت را روشن میسازد و باورها و ارزشهای ناشی از آن را در این حوزه تبیین میکند؛
2 . پرسش از چرایی تعلیم و تربیت مستلزم پاسخی مناسب به «انگیزش»، «حکمت» و اهداف تعلیم و تربیت است. پرسش از «انگیزش» به نیت، اراده و اشتیاق معلم و فراگیر و مربی و متربی نظر دارد؛ اموری که ناظر به جنبههای درونی، روانشناختی و شخصیتی افرادند. این امور از حساسیت فراوانی برخوردارند و از فردی تا فرد دیگر میتوانند متفاوت باشند. پرسش از «حکمت» به بیان مصالح، فواید و مزایای مترتب بر تعلیم و تربیت نظر دارد؛ حقایقی که خود را در بیرون و درون به نمایش میگذارند. پرسش از «اهداف» به مقصد و منظوری نظر دارد که ناظر به واقعیت تحققیافته و یا در شرف تحقق عینی و خارجی است که با عاملیت و پویایی فرآیند خاص تعلیم و تربیت به منصه ظهور میرسد؛
3 . پرسش از چگونگی تعلیم و تربیت به روششناسی و افزارمندی تعلیم و تربیت نظر دارد؛ و روششناسی نیز از ارکان فلسفه تعلیم و تربیت به شمار میرود؛ و ارکان سهگانه چیستی، چرایی و چگونگی تعلیم و تربیت کاملاً در ارتباط با همدیگر عملیات حرفهای تعلیم و تربیت را تعریف، تبیین، هدایت و مدیریت میکند
مفهوم شناسی معرفت
چیستی معرفت را، به مفهوم مصطلح آن، باید در بازشناسی راه و راهنما جست. راه و راهنما شناسی از مسائل بنیادین جهانبینی است که اعتبار و سندیت آنها به اعتبار و سندیت منشأشان، یعنی جهانبینی مربوط بازمیگردد.
ابزار و منابع معرفت: حواس، استدلال (قیاس برهانی)، استقرا، تجربه کشف و شهود، وحی و الهام و...اند
افزون بر ابزار دانستن این عوامل برای معرفت، به اعتبار اینکه محتوای معرفتی ما از درون این عوامل تأمین میشود، میتوان آنها را ازجمله منابع معرفت نیز برشمرد؛ هم چنانکه از طبیعت، عقل، قلب، فطرت و علم لدنی و وحیانی به منزله منابع معرفت یاد میکنند. در هر صورت، انواعی از معرفتهای حسی، تجربی، عقلانی، فطری، شهودی، وحیانی و...در استناد به عوامل مزبور، خواه به منزله ابزارها و خواه به منزله منابع، مطرح میشود که هر یک معیارها، اصول و ضوابطی خاصی خود را دارد.
رابطه معرفت و حقیقت معرفت: هر قدر که معرفت معتبرتر و کاملتر باشد، درک حقیقت هموارتر خواهد بود.
رابطه معرفت و ارزشها
زندگی انسان با ارزش و ارزشگذاری عجین است؛ به گونهای که بدون استناد به ارزشها زندگی مهمل و بیخاصیت خواهد بود. معرفت، هم از جهت سطح وهم از جهت عمق در بازشناسی ارزشها و تشخیص ارزشهای اصیل از غیر اصیل نقشی مهم ایفا میکند و افزون بر آن، زمینه پایبندی به ارزشها را به ویژه در ساحتهای تربیتی فراهم میسازد.
معرفت پشتوانه اساسی فلسفه تعلیم و تربیت است؛ بدون تکیه بر معرفت، جریان تعلیم و تربیت از برپایی و پویایی بازمانده و کار آیی لازم خود را از دست میدهد امام علی (ع) به کمیل میفرماید: «هیچ حرکتی نیست مگر اینکه در آن به کمک معرفت نیازمندی». معرفت نیازهای بینشی و نگرشی را تأمین و در مدیریت گرایشها، بازشناسی ارزشها و پایداری بر آنها به انسان مدد میرساند. معرفت در موفقیتهای انسان در دستیابی به مقاصد و اهداف علمی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تربیتی و دررسیدن انسان به سعادت هر دو جهان نیز نقشی کلیدی دارد. در تعلیم و تربیت، بر مربی، لازم است به چیستی تعلیم و تربیت و چگونگی و چرایی آن نیز کاملاً آگاه باشد.
چیستی معرفت
معرفت در لغت مترادف «مطلق علم و آگاهی» است. به بیان دیگر، معرفت در اصل لغوی- عربی خود، از ریشه «عرف» به مفهوم «شناخت»است. واژهای عرف متقارن واژگان علم، فهم و فقه و مقابل واژگان ضل، جهل، حموق و غفل است؛
و در فرهنگ واژگان انگلیسی واژههایی چون Cognition(شناخت)، Perception (درک)،Comprehention (ادراک)، Apprehention (فهم)، Understanding (استنباط) هر یک به گونهای مفهوم معرفت را افاده میکند.
معرفت در اصطلاح، با تکیه بر مفهوم لغوی، اساس دانایی و توانایی، میزان حرکت و پویایی، مبنای ایمان، کمال ایمان، کمال عمل، کمال علم، دانش تحلیل داناییها و دانش تحلیل تحلیلها تلقی میشود؛ و فرقی نمیکند که شناخت ما به امور حسی تعلق گیرد یا به امور فراحسی، معرفت ما حضوری باشد یا حصولی، باواسطه باشد یا بیواسطه. در تمام این موارد میتوان به یک وجه مشترک اشاره کرد که آن همان معرفت است. در فلسفه تعلیم و تربیت تا دستاویزی چون معرفت در میان نباشد منظور تعلیم و تربیت تحقق نمییابد؛ بنابراین علم و ایمان بدون معرفت جهل و بیایمانی است؛ همچنان که عمل بدون معرفت و معرفت بدون عمل جز زحمت و رنج بیحاصل چیزی نیست.
در نگرش اسلامی، حقیقت معرفت با اصول اعتقادی، با توحید، نبوت و معاد گره خورده و اساس معرفت به تشخیص راه و راهنما و درک بندگی خداوند و شناخت پیامبر و امام بازمیگردد. معرفت مستند به جهانبینی الهی و توحیدی نهتنها از کمال عقل و فطرت و خرد ناب بهرهمند است، بل پشتوانه بسیار مستحکمی چون وحی، نبوت، الهام و امامت دارد؛ اما در مصطلح علمی، معرفت به سطوح سادهتر و نازلتری نظر دارد.
ابزار و منابع معرفت
1 - حواس: حواس، شامل حواس ظاهری، (چشایی، بینایی، بویایی، شنوایی و بساوایی) و حواس باطنی، یعنی نیروی فکر، یادآوری، حافظه، خیال، حدس و توهم است؛ که به سهم خود اطلاعات فراوانی درباره روان انسان، احوال، افعال و انفعالات او در اختیار شخص قرار میدهند. غم، شادی، زیبایی، زشتی، درد، لذت، میل، نفرت، عشق، اراده و... ازجمله اموری است که انسان آنها را با علم حضوری در وجود خود شهود میکند. حواس -خواه ظاهری و خواه باطنی - اشیا و امور جزئی را درک میکنند
2 - عقل: یکی دیگر از ابزارهای معرفت، عقل است و شأنیت لازم را برای درک مفاهیم کلی دارد. استدلال را باید از مهمترین شئون عقل شمرد. از میان انواع استدلال، اقامه برهان از معتبرترین استدلالهاست. در مقام استدلال، هرگاه شکل و محتوای استدلال یقینی و تردیدناپذیر باشد، استدلال برهانی خواهد بود.
3 - شهود یا مکاشفه. معرفت شهودی اشتباه پذیر و خطا بردار نیست: زیرا چنین معرفتهایی بیواسطه به دست میآیند. تنها علومی که به واسطه حواس یا استدلال حاصل میگردند مشمول صدق و کذب یا حقیقت و خطایند.
معرفتهای شهودی دو دستهاند: معرفتهایی که انسان به گونهای فراگیر و بدون ریاضت از آن بهرهمند است. شناخت خویشتن، شناخت قوای ادراکی و حرکتی خود، شناخت حالات نفسانی، عواطف و احساسات خود و معرفت به تفکر، توجه و اراده خویشتن و...
دسته دوم، معرفتهای شهودیاند که از راههای متعارف و برای انسانهای عادی و معمولی دستیابی به آنها میسر نیست و حال و فضای دیگری را میطلبد.
3 - تجربه دینی: تجربه دینی تنها ابزار معتبر معرفت دینی نیست، بلکه میتوان آن را یکی از ابزارهای معرفت، آن هم در حوزه دینشناسی به شمار آورد. برخلاف دیدگاه بسیاری از صاحبنظران غربی،
4 - وحی و الهام: وحی به انبیای الهی اختصاص مییابد و الهام نیز به امامان و اولیای الهی. پیامبران به طور مستقیم و با شهود و حضور، به حقیقتی که بر آنان وحی میشود معرفت مییابند؛ به گونهای که احتمال خطا و اشتباه در این معرفت وحیانی کاملاً منتفی است. استدلال و برهان عقلی نیز بر صدق گفتار و بیان ایشان گواهی میدهد و پیروان انبیا و امامان (ع) نیز از طریق نقل و بیان محتوا و مفاد وحی و الهام توسط آن بزرگواران، به حقایق مورد نظر معرفت مییابند.
اهمیت معرفت در کشف حقیقت
حقیقت چیست؟
حقیقت یعنی «درک واقعیت آن گونه که هست و باید باشد»؛ که از طریق انواع معرفت دستیافتنی است. در آموزههای اسلامی، از طریق معرفت وحیانی یا الهامی، حقیقت آن گونه که هست بر پیامبر یا امام مکشوف میشود. در اندیشه فلسفه اسلامی نیز، از طریق معرفت برگرفته از استدلال برهانی میتوان به حقیقت آن گونه که هست پی برد. هرچه ابزار و منابع معرفت خطاناپذیرتر و یقینیتر باشد، دستیابی به حقیقت میسرتر میشود. برای معرفتهای حسی و تجربی در حوزه امور حسی و تجربی، حواس و تجارب و برای معرفتهای عقلانی و برهانی در حوزه معارف برهانی و استدلالی، عقل و برهان و برای معرفتهای وحیانی و الهامی در حوزه معارف برگرفتهشده از قرآن و احادیث، وحی و الهام قابل پیگیری و بهره برداری است.
معرفت و ارزشها
در تعریف ارزش و ارزشگذاری، منفعت و مطلوبیت بیش از هر عنصر دیگر موضوعیت مییابد. در بسیاری موارد حیات و بالندگی و دوام انسان تا حد زیادی به وجود ارزشهای عینی و حقیقی یا حتی اعتباری و قراردادی بستگی دارد. اساساً وجود این ارزشها در حوزههای تربیتی، اخلاقی، اعتقادی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی و علمی به زندگی انسانی معنا میبخشد. ارزشها در ساحتهای گوناگون نمود پیدا میکنند و در هر ساحت جایگاه ویژهای مییابند. ارزش و مطلوبیت میتواند ذاتی و حقیقی باشد و میتواند قراردادی و اعتباری باشد، آنچه معیار اساسی بازشناسی ارزشها از ضد ارزشها در زمینههای مزبور به شمار میآید، عنصر مطلوبیت است. ارزشهای تربیتی - اخلاقی بر اساس خوب یا بد بودن و پسندیده یا ناپسند بودن اعمال و رفتار ر انسان طبقهبندی میشوند،
در بررسی فلسفههای تعلیم و تربیت، ارزشها در یک نگاه، یعنی همان اصول، بایدها و نبایدها و شایستهها و ناشایستههایی که در مسیر «تعالی» و «شدن» لازم است
معرفتشناسی هم با جهانبینی و هم با ایدئولوژی، یا به تعبیری، هم با اعتقادات و باورها و هم با ارزشهای مطرح در فلسفه تعلیم و تربت سروکار مییابد. در این میان، اصل حاکم بر فلسفههای تعلیم و تربیت، اصل توازن و تطابق و هماهنگی مابین معرفت، جهانبینی و ایدئولوژی است که به گونهای ضرورت تطابق و همبستگی مابین حکمت نظری و عملی را تداعی میکند.
مبانی در تعلیم و تربیت
مبانی سلسله از معارف نظری است که به جنبههای مختلفی از یک موضوع انسانی میپردازد و یا بینشها، برداشتها و احکام، ناظر به هستها و نیستها سروکار دارد. مانند وجود شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی. و این مبانی از مسایل بنیادین جهان بینی (بینشها و باورها) به حساب میآیند، چنانچه ایدئولوژی به ارزشها و بایدها و نبایدها میپردازد.
مبانی بر سه قسم زیر قابل تقسیم است
1- مبانی هستی شناختی: در پی پاسخ به پرسشهای در زمینة ماهیت هستی، مبدأ هستی، مقصد و مقصود هستی، قوانین حاکم بر هستی و نیروی هدایت گری آن و... است لذا اگر هستی شناسی خاستگاه الهی داشته باشد فلسفة تعلیم و تربیت، الهی است و در غیر این صورت سکولار خواهد بود.
2- مبانی معرفت شناختی: به دنبال پاسخ به سؤالهای ذیل است:
راهها و منابع شناخت کدام است؟ آیا معرفت محدود به حس و تجربه است یا عقل، شهود، فطرت، وحی و نبوت نیز از منابع میشود؟ ماهیت این معرفت چگونه است؟ مطلق است یا نسبی؟ واقع گرا یا غیر واقع گرا؟ عینی و واقعی یا شخصی و روان شناختی؟ و ارزشها چگونهاند؟ در جهان بینی توحیدی، نیاز بشر به وحی و دین از مسایل بنیادین دین است به دلیل قطعی بودن هدایت تشریعی.
3- مبانی انسان شناختی: با مباحث از قبیل: باز شناختی هوّیت انسان، جایگاه انسان در نظام هستی، ابعاد وجودی آن، ارزشها، تواناییها، نیازها، خواستهها و آگاهی انسان، مربوط است.فلسفة تعلیم و تربیت تابع متغیرهای مانند این سه مبانی بوده و اعتبار و دلیل هر فلسفة تربیتی از اینها نشأت میگیرد. در فلسفة تربیتی خدا محور، تابع ارزشهای الهی است برخلاف فلسفة تربیتی سکولار.
اصول تربیتی
اصول بر پایة مبانی وضع و تدوین میشود و مبانی از طریق اصول تشخص و تعیّن مییابد. اصول ناظر به ارزشها، بایدها، است. و بایدها، نتیجة منطقی و وضعی هستهایند. تقسیمات اصول: 1- اصول وجود شناختی. 2- معرفت شناختی و3- انسان شناختی. به اعتبار دیگر به 1- اصول موضوعه و2 اصول تجربی قابل تقسیم است. منظور از اصولی موضوعی، اصولیاند که مستقل از تجربه انسانی و فلسفة تعلیم و تربیت است و از جنبة سرشتی و تکوینی، ماهوی و طبیعی و روان شناختی و جامعه شناختی قابل ارزیابی است. مانند: اصل خلقت و آفرینش، اصل هدایت تکوینی و تشریعی، اصل نیاز، اصل بندگی، اصل حرّیت، اصل کمال، اصل سعادت، اصل کرامت و...
مراد از اصول تجربی، اصولیاند که در جریان کارکردها و تجربه های آموزشی و تربیتی شکل میگیرند مانند: اصل سندیت، اصل تدریج، مداومت، نظارت، مساعدت و آمادگی.
روشها و چگونگی آغاز و روند و برآیند فعالیتهای آموزشی- تربیتی را تبیین کرده و تحقق بخش بینشها، خواستهها، دستورالعملهای آموزشی- تربیتیاند.
اقسام روشها: دستة از قبل تعیّن یافتهاند بر اساس پیش فرضها و ارزشها، مانند احکام عبادی (نماز، روزه، حج و...) که روشها تجویزی از سوی خداوند میباشند. بخش دیگر اعتبار و دلیلی خود را از نهاد های اجتماعی میگیرند. و زمانی موردیاند. و دستة آخر بر اساس برنامه ریزی و آزمون و خطا ست.
طبقه بندی مکاتب و فلسفه های تربیتی:
رویکردها: سیر یا مسیر یک حرکت علمی و فکری از آغاز تا پایان، رویکرد به حساب میآید و به سه قسم: 1- تحقیقاتی، 2- تحلیلی و فرا تحلیلی قابل تقسیم است. و سه رویکرد فوق هوّیت بخش فلسفه های تربیتیاند. در اوّلی، صرفاً ناظر به واقعیتهای موجود است و در دوّمی، تجزیه و تحلیل مفاهیم. اما در سوّم، نقد و بررسی است. رویکرد انتقادی یا تطبیقی وابسته به فرا تحلیلی میباشند.
ملاک طبقه بندی: دین و انسان، دو معیار اساسی برای تفکیک مکاتب تربیتیاند، چرا که همه فلسفه های تربیتی تلاش دارند تا دیدگاه خود را بر اساس پیش فرضها، مبانی و اصول ویژه خود در رابطه با تعلیم و تربیت انسان، ارائه دهند. بدین ترتیب، مکاتب و فلسفه های تربیتی دو دستهاند: 1- مکاتب که برای دین نقش و جایگاه در تعلیم و تربیت قائلاند مانند: یهود، مسیحیت، اگزیستانسیالیسم و اسلام. 2- مکاتب که برای دین این نقش را نمیپذیرند، مانند: مکاتب سکولار که خود بر دو دسته تقسیم میشوند: الف- دیدگاه افراطی مانند: مکتب انسانیت دینی کنت و اگزیستانسیالیسم سارتر و انسان مداری مدرن. و ب- دیدگاه تفریطی: مکتب روان تحلیلی فروید و رفتار گرایی، شرطی سازی اسکنر و تجربه گرایی بیکن و جان لاک و خرد گرایی روبرویم.
وجود گرایی: اگزیستانسیالیسم به معنی وجود گرائی یا اصالت وجود است که اولین بار توسط کی یرکگارد، در قرن نوزدهم به کار برده، شده او با طرح این موضوع معتقد بود که هر چه حقیقت است در درون و روان انسان وجود دارد، و از بیرون چیزی بر انسان وارد نمیشود. اصل تقدم وجود در فلسفه وجود گرائی به این معنی است که انسان هر گونه که تصور شود پیش از هر چیزی که به او نسبت داده شود، وجود دارد. با تکیه بر همین وجود، خود، جهان پیرامون خود را تفسیر و تعبیر میکند.
ژان پل ساتر میگوید: اصل تقدم وجود ، یعنی انسان هر آن، میتواند از وضع موجود خود در گذرد و به وضع مطلوب برسد، و در این گذر، با توجه به وجود خود از آزادی و اختیار برخور دار باشد، و در این صورت انسان مسؤل تمام عیار کمال انسانی خویش است، هیچ عاقل دیگری نمیتواند بگوید او کیست و چیست؟ و یا وجود او در جهان هستی چه معنی و تفسیری دارد؟ فقط خود انسان میتواند وجودش را تفسیر کند و از طریق درون نگری محض و تجربه های شخصی، معنوی و شناختی خود به کمال برسد و خودش را بسازد امتیاز، شرافت و کرامت انسان نسبت به سائر موجودات، به وجود او بر میگردد، و اینکه چگونه و به چه کیفیتی از وجود خود بهره برداری کند و خویشتن را بسازد نه به ذات و سرشت انسانی او. پس از وجود و در مقام جوهر و ذات بینی انسان و سائر حیوانات و یک پاره سنگ تفاوتی وجود ندارد و سرشت و ذات انسانی در ارزشیابی او نقشی ندارد.
جهان بینی مکتب وجود گرائی : اصول مکتب وجود گرائی:
1- هستی با وجود انسان مفهوم مییابد و ارزش انسان معادل با ارزش وجود است. 2- انسان موجود آزاد از جبرهای درونی، محیطی، تاریخی و فلسفی ... 3- انسان موجود مستقل است استقلال پشتوانه مسئولیت پذیری انسان است استقلال از همه چیز حتی خدا. 4- انسان موجود خود آفرین است یعنی خود تعالی بخش است و فقط در قبال خودش مسؤل و متعهد است.5- انسان وجود معتبر است ولی گرفتار وجود نا معتبر نیز میشود، یعنی وجود معتبر او با فرد گرائی و یا جمع گرائی تهدید میشود، وابستگی افراطی انسان را از شخصی شدن محروم میکند. هیچ عامل بیرونی- چه عامل انسانی و چه غیر انسانی در انسان نقش ندارد- نگاه اصلی انسان به حرکت تکاملی معطوف است و این حرکت با آگاهی از نیستی و نا داری، به هستی و دارائی میانجامد و به تدریج و در نهایت به هستی دار بزرگ میپیوندد. امّا این هستی دار بزرگ کیست و چیست؟ در میان وجود گرایان اختلاف نظر است- حقیقت در نگاه وجود گرایان، از پیش تعین نشده بلکه حقیقت با نگاه انسان به جهان موضوعیت پیدا میکند، یعنی حقیقت یک امر شخصی است نه عینی و ثابت. آن وقت ارزشها نیز یک امر شخصی نسبی است نه ثابت و عینی.
فلسفه تعلیم و تربیت از دیدگاه وجود گرائی: تربیت در نگاه وجود گرائی به معنی پرورش انسان برای حرکت در مسیر شدن «و مشخص شدن» و برجسته شدن وجودش است و حرکت انسان بر محور وجود انسان برای انسان، غایت فلسفه تعلیم و تربیت وجود گرایان است – انسان از وجود و موجودیت خود آغاز میکند و سرانجام به خود باز میگردد.
خدا باوران وجود گرا: سورن کی یرکگارد: کگارد در نظراتش میخواهد بین جهان بینی الهی وجهان بینی وجود گرا سازگاری ایجاد کند او میگوید: - هستی، یعنی تحقق بخشیدن به خود از طریق انتخاب آزادانه و تعلق نداشتن به گروه - حقیقت امر ذهنی و درونی و فردی است که میتواند به عدد افراد انسان وجود پیدا میکند در این صورت نسبیت از لوازم ذاتی حقیقت است و حقیقت ثابت و جاویدان، وجود ندارد- پس اینکه گفتهاند مرز بین واقعیت عینی و واقعیت ذهنی، بی معنی است. حتی وجود حقیقی خداوند بسته به برداشت افراد انسانها واقعیت پیدا میکند. معرفت و شناخت با معیار ذهنی فرد تفسیر میشود و باور فرد ملاک اساسی شناخت است و ملاک خارجی برای شناخت وجود ندارد.
بنا بر این در حوزه شناخت انسان استدلال کارآئی ندارد. تفاوت نمیکند که انسان در جهان بینی درونی با چه ابزاری به معرفت دست یابد. کگارد میگوید: انسان موجود فرد است یعنی هر فردی برای خود جهانی متفاوت از جهان دیگر افراد دارد. هر فرد در مسیر واقعی بودن، هستی دار شدن، آزادانه گام بر میدارد. حضرت مسیح از جمله هستی داران کاملی است که به کمال هستی داری رسیده است- انسان ذاتاً گناه کار است و برای رهای از آن میکوشد- انسان در سیر تکاملی خود، سه مرحله، شناختی، اخلاقی، مذهبی را طی میکند و مرحله مذهبی اصیلترین مرحله است که در آن کمال انسان تجلی میکند و آن هستی مسیح تکامل یافتن یعنی مسیح شدن و بازگشت به عیسی مسیح. سیر این مراحل فردی است و قابل انتقال نیست و نیاز به شوق فردی به ارتباط با خداوند دارد نه استدلال،
بنابراین، این نظریات تعلیم و تربیت فردی، دینی متکی به اراده و توان شناختی فرد است مهمترین عامل در تعلیم و تربیت کگارد، عامل درونی فرد است که نقش مهمی در شکل گرفتن زندگی فرد دارد که نام عامل را کگارد جهش ایمانی گذاشته است.
کارل یاسپرس: در اندیشه تربیتی کارل یاسپرس، مذهب و باورهای دینی نقش مهمی در تربیت فرد دارد. و هستی در اندیشه کارل، بودن برای حرکت به سوی شدن، است. و بودن نیز فردی است نه کلی. و این فردی بودن رو به سوی جان و روان است، و جان نیز رو به سوی هستی دار متعالی حرکت میکند. حقیقت در نظریات کارل همان چیزی است که برای هر فردی در زندگی فردی و شخصی او حاصل میشود. و هر موجود انسانی یافت میشود. انسان در اندیشه کارل، از عناصر تن، هوش، جان و هستی تجربی تشکیل شده است. تن جنبه فردی و جزئی انسان است. و هوش بر سنجش امور کلی و دانش کلی به کار میآید. و جان برای سنجش افق بالا تر است و هستی تجربی، آن جنبة از وجود انسان است که هر فردی آن را تجربه میکند مثل تجربه مرگ، زندگی، میل ، عشق، اضطراب سه کمال انسان در گرو هستیدارشدن و پیوستن به خداوندی است که از طریق ادراکات باطنی و درونی قابل شناخت است نه با برهان و استدلال عقلی، راه پیوستن به خداوند این است که از عمر خود استفاده کنیم و مشغول مراقبه در خود و تفکر و محاسبه روزانه در اعمال، تعمّق و تدبر در ذات خداوند برای رسیدن به او.
کمال یافتگان از نظر کارل در سه دسته رده بندی میشوند:
1- آنهایی که در طول تاریخ جهان برای بشر نقش تعین کننده داشتهاند مانند: بودا، سقراط، حضرت عیسی. 2- آنهایی که اندیشه و فکرشان برای بشر تعالی بخش بودهاند مانند: افلاطون، سنت آگوست، و کانت. 3- آنهایی که صاحب آثاری در شعر و هنر بودهاند مانند: شکسپیر، و گوته مارسیل نظریه پرداز دیگری از وجود گرایان در نظام تربیتی، علاوه وجود شخصی فرد و ارتباط او با خداوند، بر ادراک حضور دیگران و ایجاد روابط اجتماعی نیز نقش قائل است مثل: سعهصدر در برخورد با دیگران از توصیه های تربیتی مارسل است. تلیش میگوید: توجه به مرگ، بیهودگی، نا امیدی- عامل اضطراب و شک در اعتقادات دینی است و برای رویا رویی با چنین حالت باید شهامت بودن را تجربه کرد، تمام حقیقت وجود گرائی، تلاش برای فائق آمدن بر این اضطراب و تردید و شک است- از بررسی آراء فلسفی وجود گرائی را به نفع باور های دینی خویش مصادره کنند. در اندیشه آنها التقاط و دوگانه گرائی وجود دارد که از یک طرف قائل به آزادی فردی انسان از هرگونه التزام نظری و عملیاند و از طرف دیگری میخواهند انسان را تحت اراده خداوند درآورند، که در این فرایند هم سیمای انسان مخدوش شده و هم عظمت خداوند تحت شعاع وجود حضور افراد انسان قرار گرفته است.
ژانپل سارتر: وجوداشیاء، ماهیت اشیاء، آگاهی انسان، فردیت انسان در مقولات کلیدی در نظریه ژانپل سارتر است. او میگوید: انسان گاهی به وجود بماهو وجود آگاهی پیدا میکند که در این صورت وجود ارتباط با اشیاء ندارد. و گاهی به وجود بماهو موجود آگاهی پیدا میکند، که در این صورت وجود مرتبط به اشیاء است. آگاهی انسان به فردیت او باز میگردد، و با جنبه وجود بماهو وجود سروکار دارد. و از هر ماهّیت و عینیت با اشیاء آزاد است. سارتر تمام گرفتاری انسان را از این میداند که فرد خود را تنها ببیند و در جهان بی معنی وارد شود، و مجبور شود خود را با آن وفق دهد، از طرفی خدای هم نیست که به جهان معنی بدهد- پس تنها راه نجات انسان این است که در وضعیّت موجود به هر طریقی ممکن با هر معنای که مورد قبول خودش است خود را بسازد.
نظام تربیتی سارتر بر شش اصل استوار است:
1- تقدم وجود بر ماهیّت: به این معنی که انسان در بدو تولد بدون معنی است و در جهان بی معنی وارد میشود و آن را آن طوری که خود میبیند تفسیر میکند و به وجود خودش معنی میدهد.
2- اصل آزادی انسان: انسان از هر گونه جبر تاریخی، محیطی، درونی، اجتماعی آزاد است مجبور و محکوم به آزادی است، یعنی مجبور است آزاد باشد.
3- اصل مسئولیت: به حکم اینکه آزادی مطلق دارد در قبال شمار رفتارهایش مسؤل است و نمیتواند رفتار خود را به غیر خود نسبت دهد و خدای نیست که در اعمال او دخالتی داشته باشد.
4- اصل دلهره و اضطراب: چون در گزینش اعمال خود مختار و متکی به خود است. در انتخاب مطلوب دچار اضطراب میشود و از سوی دیگری بیمعنایی جهان و تلاش برای معنی دار کردن آن- و هم چنین تغییر از وضعیّت موجود به سوی مطلوب همراه با موانع و درد سرها ... موجب اضطراب و دلهره است.
5- اصل وانهادگی انسان: انسان چه در جهان درون و چه در جهان بیرون به خود وانهاده شده و جهان خالی از خداوند است و هیچ اتکایی وجود ندارد جز خود انسان.
6- اصل پوچی و بی معنایی وجود فرد: انسان و جهان پوچ و بیمعنی است خدایی هم نیست که به جهان معنی دهد، بنابراین ادامه زندگی توجیه ندارد جز اینکه خود انسان با تلاش خود به جهان و خودش معنی دهد ، بر اساس نظریه سارتر که انسان و جهان و زندگی را پوچ میداند نمیتواند نظام تربیتی بر آن بنا کرد.
نظریه مارتین هایدگر: هایدگر میگوید: وجود فرد در دنیا بودن معنی پیدا میکند و سه جنبه دارد: تجربه شخصی خود از جهان و محیط فیزیکی و روانشناختی، تجربه فرد از روابط اجتماعی و زندگی با هم نوعان خود که در این تجربه فرد خود را از دیگران متمایز مییابد و به وجود خویش پی میبرد و این جنبه سوّم وجود اوست. در باب معرفت شناسی میگوید: هیچ راهنما و قانونی از پیش تعریف شده وجود ندارد تا آغاز و فرجام زندگی انسان را معین کند، و از این جهت انسان مضطرب است و در پاسخ به اینکه من کیستم و چیستم، ناتوان است و تنها راه حل اندیشه خود فرد که جدایی از دیگران به آن میاندیشند و به وسیله اندیشه فردی خود به آگاهی میرسد. ولی پاسخ اینکه از کجا آمدهام و به کجا میروم را نمیتواند بدهد و لذا با بحران هویت رو برو میشود.
نظریه فردریک نیچه: نیچه میگوید: برترین عامل وجودی انسان، اراده و قدرت او است. و قویترین اراده برای زندگینامه، در اراده قوی برای جنگیدن و بدست آوردن قدرت تجلی میکند. به نظر او انسان وقتی اعتبار تام مییابد که ابرمرد و ابرقدرت شود. و ارزش وجود انسان به اندازه قدرت و ارادة است که دارا است. راه کسب معرفت نیز در شناخت راههای بدست آوردن قدرت و اراده قوی منحصر میشود. راهنمایان راه هم قدرتمندان هستند. از آنها باید الگو گرفت که از کجا آغاز کردهاند و با چه وسایلی مجهز شدهاند که توانستهاند به قدرت دست یابند. در باب ارزشهای اخلاقی نیچه میگوید: منشأ خوب و بد، خیر و شیر و ارزشها و داوریها تحولات شناختی و ذهنی انسان است. و خدای وجود ندارد و یا مقام اخلاقی بر تری وجود ندارد که به تو بعد ارزشها بپردازد. خوب و بد و ارزشها از مفاهیم سیاسی اجتماعی است. قدرت و شجاعت ارزش است، ضعف و ترس در موقعیتهای اجتماعی ضد ارزش است. اعتقاد به خدا از روزگاران کهن به یادگار مانده و امر خرافی و جاهلانه است . بنا بر آنچه گذشت، دیدگاهای سهگانه وجود گرایان لائیک نمیتواند هستی و انسان را آنچنان که هست تفسیر کند در نظریه تربیتی آنها انسان نا خواسته مجبور است تنها بدون پشتوانهای با اتکا به آرزو، خواست و قدرت خود به کمال برسد. در این سه نظریه- انسان موجودی محکوم به آزادی بی حدوحصر- تنها و سرگردان و پوچ و بیهوده است و گرفتار بحران هویت است و باید به گونه طاقت فرسا تلاش کند تا قدرت را به چنگ آورد و خود را حاکم کند، در غیر این صورت محکوم به شکست و فنا خواهد بود.
انسان مداری و فلسفة تعلیم و تربیت: مبانی انسان مداری
1- مبانی هستی شناختی: انسان مداران، جهان هستی را خود پیدا میدانند، و برای پیدایش جهان و هستی به عاملی مانند خدا و انسان استناد نمیکنند. و بنای تفکرشان در پیدایش جهان بر انکار خداوند است و پیدایش جهان را بر اساس قانون تحول طبیعی و تنازع بقاء میدانند.- وقتی خداوند حرف میزنند آن را پیدایش ذهن بشری میدانند و آن را پیدایش هستی نمیدانند، و چون وجود خدا را زائیده ذهن بشری و با وجود شخصیت انسانی مرتبط میداند، آن را متکثر و بی شمار میدانند. و در نتیجه خدای انسان مداران، مخلوق و تعدد و بر حسب احوال و اوضاع گوناگون بشری متغیر است. جهان هستی نیز غیر مخلوق و خود پیدا و محصول قوانین تحول طبیعی انواع و اصل انتقال، و اصل تنازع بقاء واصل انتخاب اصلح – بدین ترتیب هر نوع وجودی در جهان در پیدایش خود از این قوانین استفاده میکند.- این مبنایی انسان مداران بر اساس تفکرات داروین شکل گرفته است.
2- مبنایی معرفت شناختی: در مکتب انسان مداران، حقیقت گمشده بشر است و آدمی در هوای رسیدن به آن زندگی میکنند. ولی در عین حال راه رسیدن به حقیقت را حس و تجربه میدانند و نقش برای وحی الهی قائل نیستند. و با این تفکر خواسته یا نا خواسته خود را از ابزار و وسائل محروم ساخته است. انسان مداران، معرفت را تابعی از اصل انتقال و تحول میداند و در نتیجه با این اصل، در نگاه انسان مداران فلسفه و منطق معرفت، اخلاق و دین تحت تأثیر امواج تحول گرایان قرار میگیرد. بنابراین، محدودیتهای عمده در باب معرفت شناختی وجود دارد چون شناخت و معرفت را محدود به حس و تجربه میدانند به گونه که حس و تجربه را خزانه عقل عملی شمردهاند. از سوی دیگر،گرایش به فرد گرائی در انسان مداری به قدری زیاد است که حتی دین و فرهنگ را نیز از امور مربوط به فرد میدانند. و چون هر فردی هویت متمایز از افراد دیگر دارد، دین و مذهب و فرهنگ و دیگر جنبه های معرفت شناختی فردی متمایز از افراد دیگر است.
3- مبانی انسان شناختی: از دیدگاه انسان مداران- انسان دائر مدار و تجلیگاه همه هستی است. و او را آن چنان بلند مرتبه ساختهاند که همانند بُت معبود خویش ساختهاند. به این معنی که انسان به هیچ چیزی جز خود نپردازد و هر چیز را برای خود بخواهد و تمام هستی طفیل او باشد و در برابر هیچ عامل و آمری جز خودش پاسخگو و مکلف نباشد و آغاز و انجام خود انسان است. انسان مداران جنبه روحانی انسان را انکار میکنند و همه ویژگیهای مادی فیزیولوژی و روانشناختی را به جسم و بدن مستند میکنند. و در این نگاه انسان به جهان ماده تعلق دارد و این نگرشها مرهون برداشت مادی از حیات است.
حاصل مبانی و اصول انسان مداری درباره سرشت انسان چنین است: انسان مانند سائر پدیده های جهان موجود خود پیدا است و آفریدهای ندارد. انسان به طور طبیعی بر اساس قانون تحول مستمر پدید آمده و طرح و نقشة قبلی و بعدی در باره وجود او وجود ندارد. دین انسانیّت یعنی دینی که انسان را محور وجود میشناسد و موجودی برتر از او قائل نیست.
انسانیت موضوع فراگیر بینی همه آحاد انسان قابل پرسش است. انسان با تکیه بر نیروی حس واقعیات را کشف میکند و عامل وحی و فطرت وجود ندارد. اندیشه انسان انباشتی از تجربه شخصی و فردی اواست حتی تجربه دینی و معنوی. بنابراین حتی خداوند مخلوق اندیشه بشر است و پرورده ذهن او، نه خالق او. بر این اساس خدا مخلوق اندیشه بشر است و یکتا هم نیست، زیرا انسان در هر وضعیتی میتواند خدایی جدیدی بیافریند و تجربه کند. انسان همواره در حال تحول است و با هر دگرگونی اوضاع خاص بر فکر و اندیشه او پدید میآید.
اصول انسان مداری در تعلیم و تربیت
1- جایگاه دین در اصول انسان مداری: 1-1- دین جلوة از فرهنگ و تمدن بشری و دست آورد رشد تدریجی تعامل انسان با محیط و فرهنگ اجتماعی است، اصول و آموزه های دینی خاستگاه غیر طبیعی ندارد.
2-1- دین باوری، با آن معنی که در آن شد ارزش است محتوای دین را خود انسان میسازد و برای تأمین نیاز های زندگی خود از آن استفاده میکند.
3-1- عواطف و گرایشهای که برای تعالی بخشیدن به همزیستی فردی و اجتماعی سازگار با اوضاع روز، باید جایگزین گرایشهای سنّتی و رسوم کهنهای دعا و پرستش کرد.
4-1- خوشگذرانی و لذت مورد اهتمام این دین است و جهانی دیگر برای لذت وجود ندارد.
5-1- تاریخ مصرف ادیان آسمانی گذشته و باید به دین مدرن متناسب با زمان امروز اندیشید
6-1- هدف دین است که انسان را با اوضاع زمانه سازگاری و رشد دهد.
7-1- دین باید متناسب اوضاع زمانه متحول شود و بر اساس نیازمندیهای بشر در زندگی جهت دهی شود.
8-1- در این دین هیچ بالاتر از انسان و تجربه او و نیازمندیهای او نیست، حتی خدا، احکام دین ، وحی برتر از انسان نیست.
9-1- بر اساس این دین، بهشت و جهنم، وعده و وعیدی در کار نیست، و در مواردی که دین و علم تعارض کند نظر علم برتر است، چنانچه دین انسان را متشکل از جسم و روح میداند و علم جسم و روح را از یک قلمرو، از یک ساحت میداند و هر دو را محصول تحول طبیعی میشناسد.
2- اصول و ارزشهای اخلاقی انسان مداران
1-2- ارزشهای اخلاقی حاصل تجربه بشری است و متناسب با موقعیتها بروز میکند. دین و آموزههای کلامی و اعتقادی نمیتواند بر آن منع و حصری ایجاد کند.
2-2- ارزشهای اخلاقی در فضای همین جهان طبیعی و مادی انسان را به سعادت و کمال میرساند.
3-2- باز شناسی و تفسیر ارزشهای اخلاقی به وسیله هوش و خرد انسان انجام میگیرد.
3- اصول و ارزشهای فردی انسان مداران
1-3- عزّت و حرمت شخصی اعتبار ویژه دارد و فرد از هر قید و کنترل اخلاقی و دینی آزاد است.
2-3- فرهنگ جامعهای که فرد در آن زندگی میکند او را به رشد و کمال و تربیت میرساند.
3-3- ارزش هر فردی به تجربههای شخصی و مؤثر او که به کشف ارزشها و نیازها و ارتباط آنها میپردازد است.
4-3- برخورداری از آزادی، از جمله آزادی جنسی از ارزشهای بنیادین است و باید مقدمات و زمینه لازم برای آزادی به کمال معنی و بهرهوری بیشتر جنسی وی فراهم شود.
5-3- هدف فرد در زندگی کمال و شکوفایی شخصیت او است و باید متناسب با زمان برنامه ریزی کرد.
4- اصول و ارزشهای اجتماعی – سیاسی
1-4- جامعه مدنی بشر تحقق ارزشهای اجتماعی و سیاسی و زمینه ساز تحقق ارزشهای فردی درون مجتمع انسانی است. آزادی مدنی حق مرگ و خودکشی را برای افراد و جامعه میدهد این قبیل آزادیها مبنای منشور حقوق بشر است.
2-4- دموکراسی همگانی با تصمیم مردم در عرصههای مختلف زندگی ازجمله، اقتصاد، مدرسه، خانواده، محیط کار، انجمنها، سازمانها برقرار است.
3-4- دین و سیاست جدائی ناپذیر است. و حکومت حد اکثر آزادی را برای ارزشهای نا همگون و متفاوت اخلاقی، سیاسی، مذهبی و اجتماعی فراهم کند.
4-4- دموکراسی اقتصادی و رفاه عمومی، اصل مساوات ارزشهای اخلاقی، اجتماعی، مذهبی، نژادی، جنسی و ملیتی از دیگر اصول انسان مداران است.
5-4- تشکیل جامعه جهانی که مستلزم حکومت جهانی، اقتصاد جهانی، آموزش و پرورش، تکنولوژی جهانی... است که انسان مداران از آن دم میزنند.
با اصول و ارزشهای که گفته شد فلسفه تربیتی انسان مدار، فلسفه سکولار خواهد بود که در آن انسان همه کاره است هم ارزشها را میآفریند و هم در زندگی از آن الهام میگیرد. و وامدار هیچ عامل بیرونی نبوده و متکی به نیروی غیر خودش نیست.
چالشهای انسان مداران: انسان مداران به دلیل نداشتن اندیشه الهام بخش و برنامه مدوّن و رهبر محبوب و مؤثر- و اختلاف نظر در مبانی و اصول بین پیروان این مکتب- به فروپاشی مبنائی و ایدئولوژیک سوق داده شد و به تبع آن فلسفة تعلیم و تربیت آن نیز فرو ریخت.
رفتار گرائی و فلسفه تعلیم و تربیت: رفتارگرایان تلاش میکنند، تا ثابت کنند که شناخت و اندیشه، ذهن انسانی و نیز ماورای ذهن انسانی هیچ یک اساس تربیت انسان نیستند، بلکه اقتضائات جاری زندگی به روان و ذهن و اندیشه او شکل و هویت می بخش. تربیت و تنظیم رفتار انسان وابسته به اوضاع محیطی و عوامل جاری که به صورت جبری عمل میکنند و رفتار و شخصیت انسان را شکل میدهند.
مبانی رفتارگرایان
1- مبانی هستی شناختی: رفتارگرایان در قلمرو هستی شناختی بر ماده گرائی و عینیّت گرائی و ماشین گرائی اصرار دارند. و جهان مجموعه از پدیدهها و امور عینی است که تنها از نگاه مادی قابل شناخت است و عنصر و نگرش غیر مادی در شناخت جهان هستی یافت نمیشود. آنچه در دایره شناخت قرار میگیرد همین جهان مادی و فعل و انفعالات ناشی از حرکات مادی در پدیدههای جهان است و تجربه عینی تنها راه شناخت حقائق و واقعیتها است- توماس هابز، از نخستین کسانی است که اندیشهاش در باره جهان پشتوانه رفتار گرایان قرار گرفت. هابز، هستی را صرفاً طبیعی و مادی میپندارد که بدون اراده و تدبیر پیشین به جریان افتاده است، و هیچ اتصالی به آفریننده متعال ندارد. از نگاه رفتارگرایان-جهان بی روح و حکم ماشینی را دارد، که بدون اراده و تدبیر و هدف، و تنها بر اساس اوضاع جاری کار میکند.
2- مبانی معرفت شناختی: عینیّت گرائی رویکرد مسلم این مکتب به شمار میآید و ماشین گرائی ابزار کارآمد کشف واقعیات است تمام فرایندی که برای درک و شناخت واقعیات و حقایق به کار میرود جنبة حسی، تجربی، فیزیکی و فیزیولوژیکی دارد. و از رهگذر این فرایند به درک ویژگیهای چون رنگ، بو، شکل اشیاء از طریق حواس نائل میگردد، و تفکر ما در باره اشیاء و موجودات به یک اندیشه حسی و مادی تقلیل پیدا میکند و جنبة روحی و معنوی پیدا نمیکند. در واقع سلسله فرایندهای شیمیایی، فیزیولوژیکی در ساختار فیزیکی و عینی و محسوس دست به دست هم میدهد تا ادراکی حاصل شود. بنابراین فیزیولوژی مغز و اعصاب و حواس و ادراکات به عنصری به نام روح استناد نمییابد- واتسون روانشناس رفتارگرا میگوید: روانشناسی کاملاً عینی و آزمایشی و از علوم طبیعی است. در نگاه او شناخت نوعی رفتار قابل مشاهده است. اسکنر روانشناس رفتارگرای دیگر میگوید: فعالیتهای شناختی قابل مشاهده بر اساس عناصر محرک و پاسخ ظهور پیدا میکند نه شعور و آگاهی. روانشناسی رفتارگرا هیچ سروکار مستقیمی با درون افراد و فعالیت درونی آنان ندارد و تنها معیار داوری در باره افراد رفتار قابل مشاهده آنهاست- رفتار گرائی به معنی که گذشت راه استدلال و اندیشه را بر روی بسیاری از حقایق و واقعیتهای موجود بسته است فقط به این بهانه که خواسته است به شیوه علمی مبتنی بر حس و مشاهده واقعیتها را مطالعه، تجزیه و تحلیل کند. گرچه این شیوه علمی در بعض موارد مطلوب است، اما هرگز نمیتواند نیاز معرفتی بشر را در همه موارد بر آورده سازد.
3- مبانی انسان شناختی رفتارگرایان: رفتارگرایان منزلت انسان را در حد یک ماشین تنزل دادهاند. زیرا وجود و رفتار او را به کار ماشین شبیه دانستهاند. رویکرد محرک و پاسخ در رفتار انسان، با نهادن انسان به مثابه ارگانیزم در جایگاه رابطه میان محرک و پاسخ قرار گرفته است. عوامل انگیزشی و اراده در رفتار انسان مورد توجه قرار نگرفته است و یا به سادگی مورد تردید و انکار قرار میگیرد. از اینجاست که در فلسفه تعلیم و تربیت سخن از مهندسی رفتار و شخصیت انسان به میان میآورند. امر که مهمترین ویژگی آن مصنوعی بودن رفتار او است- هابز،حتی جامعة سازمان یافته انسانی را به ماشین تشبیه میکند که زندگی مصنوعی و غیر ارادی دارد- رفتار گرائی ماشینی در باره انسان، از تبیین قانون علیت و تفسیر پدیدههای طبیعی قاصر و عاجز است و همچنین نمیتواند تبیین صحیحی از حیات جهانی انسان ارائه دهد- علاوه بر این فیزیکدانان شهیر جهان مانند انیشتین، هایزنبرگ، تبیین مکانیستی را برای پدیدههای جهان فیزیک نا تمام دانستهاند.
روان تحلیلگری و فلسفه تعلیم و تربیت: بنیان گذار مکتب روان تحلیلگری زیگموند فروید است. او نیز همانند رفتارگرایان نوع نگرش حیوانی و ماشینی به انسان دارد، با این تفاوت که رفتار گرایان بر اساس شرطی سازی و عوامل بیرون و محیط رفتار انسان را تبیین کند. اما روان تحلیلگری میخواهد همه چیز را به درون انسان مرتبط کند و از عوامل بیرونی چشم بپوشد و همه فعل و انفعالات انسانی را به هسته مرکزی درونی انسان بنام غریزه جنسی مربوط میکند .
مبانی هستی شناختی روان تحلیلگری: جهان بینی روان تحلیلگر در باز شناسی سرشت انسان خلاصه میشود. و مکتب خاص که جهان بینی ویژهای ارائه کند ندارد و فروید در جایگاهی نبود که برای آغاز و فرجام هستی تئوری خاص تنظیم و تدوین کند.
شخصیت شناسی روان تحلیلگری: فروید برای شخصیت انسان سه رکن، نهاد، من، فرامن قائل است. نهاد بنیادیترین بخش شخصیت انسان و منشأ من و فرامن است. التذاذ جنسی و جسمی و روحی و نیاز های غریزی از نهاد سر میزند که سائق زیست شناختی شمرده میشوند. منبع غریزههای حیاتی انرژی شهوانی است – من- پیرو اصل واقعیت است و تلاش میکند با توجه به اقتضاء محیط خواستههای نهاد را مدیریت، ارضاء و تأمین میکند- فرامن در باره درستی یا نا درستی رفتار و اعمال فرد داوری میکند و حرکتها و رفتارهای مربوط به نهاد را تحت کنترل قرار میدهد.
مراحل رشد شخصیت: به گفته فروید، فرد باید پنج مرحله از رشد را طی کند: 1- مرحله دهانی: از تولد تا یک سالگی. 2- مرحله مقعدی- یک تا 2 سالگی. 3- مرحله تناسلی از سه تا شش سالگی. 4- مرحله نهفتگی از شش سالگی تا پیش از بلوغ. 5- مرحله جنسی از بلوغ تا جوانی. فروید هیچ تدبیری در باره آداب و ارزشهای ناظر بر ارضاء و تأمین غرائز ارائه نمیدهد. این امر نشان میدهد که او هیچ ضابطه در بارة قائل نیست و همه تقدیرات را به دست غریزه جنسی میسپارد. بنابراین نقشی برای تربیّت قائل نیست و مربی فقط میتواند تعادل بین نهاد، من، و فرامن فراهم سازد.
آنچه در باره پویایی شخصیت رخ میدهد ناشی از گرایشها و عوامل درونی است که ماهیت زیست شناختی و غریزی دارد. نه اینکه حاصل تعامل فرهنگی- اجتماعی و تربیتی باشد- تصور فروید از انسان به مراتب حیوانیتر از تصویر داروین از انسان است. فروید انسان و انسانیت را تحقیر کرده و زمینه تعلیم و تربیت را از بین برده است.
خرده مکتبهای فرو نگر و فلسفه تعلیم و تربیت
انسان شناسی مسیحیت: در کتاب مقدس در فصل پیدایش آمده که انسان از اول پاک آفریده شد، ولی در اثر نا فرمانی آدم و حوا آلوده شد. و این نا پاکی و آلودگی از آن دو به فرزندانش سرایت کرد و سرشت و طبیعت فرزندان آدم آلوده به گناه است و این نا پاکی و آلودگی انسان از تولد، ذاتی و موروثی و جاودانه و دائمی است. و همین سبب شده که مرگ و فنا به سراغ فرزندان آدم بیاید. بنابراین بشر به طور طبیعی گناه میکند و میل به گناه دارد- کلیسا راه بخشش این گناه را از طریق اعتراف به گناه و پرداخت وجوهی به کلیسا باز کرد- با این نگاه به انسان چگونه میتوان به تدوین یک فلسفه تربیتی نوید بخش یهودی- مسیحی امیدوار بود- وقتی گناه و شر و آلودگی جزء ذات و طبیعت انسان محسوب شود انتظار فلسفه تربیتی بیجا خواهد بود، چون انسان که گناه کردن جزء طبیعت او باشد، همیشه برای ارتکاب زشتیها و انحراف و نابهنجارهای خود توجیه طبیعی دارد.
انسان شناسی طبیعت گرائی: طبیعت گرائی منشأ اندیشههای غربی است. چون در این اندیشهها هیچ قانون فراتر از قانون حاکم طبیعت بر ارزشها و رسالتهای انسانی وجود ندارد. بنابراین طبیعت خاستگاه باورها، ارزشها، و انسانیت آدمی میباشد، یعنی این طبیعت است که اقتضاء میکند انسان چگونه رفتار و چه چیز را پسند کند یا نکند نه انسانیت و اراده انسان – پس گوهر وجودی انسان در قهر و غلبه طبیعت گرفتار و نا توان است و هیچ اراده و تدبیری از جانب انسان اعمال نمیشود- تنها راه گریز این است که به جهان فراتر از جهان طبیعت ایمان بیاوریم که طبیعت گرایان آن را بر نمیتابند. بنابراین فلسفه تعلیم و تربیت که بر این اساس پایه ریزی شود خاصیت بهتر از طبیعت نخواهد داشت.
انسان شناسی قدرت گرایان: شوپنهاور، نیچه، پاپ یولیوس، ناپلئون، ماکیاولی، از جمله قدرت گرایان است- فردریک نیچه المانی قدرت گرائی را تئوریزه کرد. بی رحمی، جنگ و غرور اشرافی از پیش زمینه های این اندیشه است- و دیگر اینکه اکثریت مردم باید وسیله برای عزت و قدرت اقلیت باشد و اکثریت مردم باید زجر و زحمت تحمل کنند تا یک فرد قدرتمند به وجود آید- هر کاری که موجب افزایش عمیقی بر مباحث اخلاقی و تربیتی در اروپا به جا گذاشت- اندیشههای نازیسم، فاشیم، برتری نژادی در قرن بیستم زائده اندیشه قدرت گرایان به خصوص فردریک نیچه بود.
انسان شناسی لذت گرایان: لذت گرایان میگوید: انسانیت و تمام حقیقت انسان در سود گرائی و لذت گرائی خلاصه میشود. اپیکوروینتام از بنیان گذاران این مکتب میگوید: انسان هر کاری را بر اساس لذت جوئی انجام میدهد و ارزش ذاتی انسان و رفتارهایش به مقدار تلاشی بستگی دارد که در زمینه تأمین منفعت و لذت فردی و عمومی بکار می برد، و سعادت بشر در گرو لذت فردی و عمومی است- ملاک ارزشها تجربه و احساس فرد است خوب آن است که برای بشر لذت آور باشد، بد آن است که رنج آور باشد- جوامع غربی رفتار شان از این مکتب نیز متأثربوده است ومکتب لذت گرائی در مقایسه با دیگر مکاتب نفوذ و تأثیر بیشتر داشتهاند. بطور کلی مکاتب یاد شده یکسو نگر، کم بین، است و نمی تواند معیاری صحیح برای رفتارهای فردی و اجتماعی باشد- بدیهی است اگر مبانی و اصول تعلیم و تربیت از چنین مکاتب نارسا و غلط الهام بگیرد، سرنوشت فاجعه آمیزی برای جوامع بشر رقم خواهد زد.
مبانی تعلیم و تربیت از نظر اسلام (1)
مبانی هستی شناختی: معنا دار بودن نظام هستی و جهان بینی توحیدی براساس تدبیر، هدایت و حضور آفریدهگارهستی، شکل گرفته است. مبانی تعلیم و تربیت در اسلام، با خدا باوری قابل تفسیر است، بدین دلیل باید خدارا شناخت و براین مبنا فلسفه یابی نمود. از آن جا که استعداد معرفت شناختی و روان شناختی افراد دارای مراتب تشکیکی است لذا کیفیت شناخت و نحوه حضور وجلوه آفریدهگارمتفاوت می گردد؛ جلوههای برای همه افراد میسر است و وجوه و جلوههایی ویژه افراد خاصی بوده و جنبه های برای هیچ کس شناختی نیست، بدین ترتیب مراتب عبودیت، تسلیم، رضا، یقین و غیره تابع متغیر شناخت و ظرفیت افراد است. ابزار شناخت خالق هستی برحسب اقتضائات علم حضوری و شهودی و یا مفاهیم عقلی و ذهنی است؛ و نهایت تلاش تنها وجود خداوند است نه ذات و حقیقت آن؛ زیرا عقل و احساس از مسیر کمیت و کیفیت مبتنی بر حس و طبیعت شکل می گیرد و محدود میگردد. پس بهترین راه معرفت خداوند توجه به جلوهها و تجلیات و آیات آفاقی و انفسی است که برای بسیاری از انسانها میسر است و همین اندازه معرفت می تواند پایه هستی شناختی در فلسفه تعلیم و تربیت قرار گیرد.
فوائد نگرشخدا محوری به هستی: با این نگاه به هستی، فلسفه تعلیم و تربیت جهت می یابد و سبب تمایز آن ازدیگرفلسفه ها میگردد، زیرا در این نگاه علاوه بر هستی بخشی، پروردگار و مربی آن نیز می باشد «رب العالمین» درابعاد تکوینی یا سرشتی و تشریعی یا قا نونی در تربیت تکوینی هر پدیده به سمت در حرکت است که مقتضای درونش می باشد (طه/50) معیار اساسی در مبانی هستی شناختی تربیت در این نگاه این است که جهان با همه تنوع آن منسجم، باهوش و شعور برای حرکت در مسیر کمال آفریده شده است، و ابزار کمال همراه با اختیار در گاهواره هستی قرار دارد. خلاصه نظام تربیتی اسلام با جهان بینی اسلامی بویژه در بعد هستی شناختی آن رابطة عمیق دارد، بگونه که خداوند در همه ساحت های تعلیم و تربیت حضور جدی داشته و دارای نقش ایجادی، تعیین کننده، جهت دهنده، هدایتی وتربیتیدارد، رابطه خالق با مخلوق براساس دواصل خالقیت و ربوبیت است.
مبانی تعلیم وتربیت از دیدگاه اسلام (2)
مبانی معرفت شناختی: معرفت شناسی با تربیت رابطهای متقابل دارد و اهمیت و امکان شناخت از پیش فرضها در تحقیقات است. ابزار شناخت منابع مانند: حس، تجربه، عقل، شهود، تاریخ و مرویات، نقل، سنت و وحیاند. برایندشناخت های ظنی برگرفته ازعلم و تجربه غیر قطعی، استقراء، تمثیل، حدس و خیال و غیره است که تنها در محاورات عمومی اطمینان آورند که در جای خود در تربیت اعتبار و ارزش دارد. اما برای کشف حقیقت نیاز به معرفت یقینی است. آموزه های دینی با مفاهیم تفکر، تعقل، تفقه و غیره انسان را به سطوح بالای از معرفت فرا می خواند، تا به معرفت یقینی برسد. اهمیت معرفت به کشف حقیقت است و می باید پایه معرفت و ابزار آن کامل تر باشد تا خروجی آن یقینی باشد؛ و در این میان تنها ابزار آن جامع نگر و خطا ناپذیر است که در انحصار خداوند است. اما ابزار های در دسترس بشر محدود و همراه با خطااند. پدیدههای مؤثر بر تربیت وجود دارند که جز ابزار عینیت یعنی وحی و نبوت قابل دسترسی نیستند، بدین ترتیب وحی و نبوت از حیاتی ترین عناصر مطرح در فلسفه تعلیم و تربیت می باشد و مهمترین ویژگی آن با دیگر فلسفهها می باشد.
تربیت، هدف بعثت: براساس معرفت شناختی اسلام، فرایند تربیت دارای سلسله مراتب است که از خدا با تربیت پیامبران آغار و از انبیاء تا اولیاء و بندگان عادی ادامه دارد. کشف رابطه بین رفتار انسان در دنیا و تاریخ اخروی آن فقط با وحی ممکن است و از عهده حس و عقل خارج می باشد.
تربیت بر مبنای فطرت: ابزار فطرت به عنوان منبع معرفت در تعلیم و تربیت اسلامی جایگاه ویژهای دارد که بین وحی و عقل قرار دارد و آن رسول هدایت و تربیت است.
مبانی تعلیم و تربیت از دیدگاه اسلام (3)
مبانی انسان شناختی: انسان شناسی در اسلام به این معناست که همه عوامل و امکانات و منابع و ابزار برای انسان قرار داده شده و انسان برای خدا یعنی انسان از مسیر بندگی به قرب الهی برسد.
فطرت اساس تربیت: فطرت یا سرشت انسانی الگوی ثابتی است که بر محورخدا جویی شکل گرفته است. تمام گرایشهای فطری اعم از سلبی و ایجابی هماهنک با ساختار فیزیکی و روانی او می باشد. اما مدیریت و تربیت فطرت از مسیر وحی (زبان ربانی فطرت) و خرد ناب (زبان برهانی فطرت) تحقق می یابد.
ابعاد فطرت: تجلیات فطرت درقالب سه عنصر ممکن است: 1- اعضاء مادی: انسان با قوانین مادی موجودیت خود، با قوانین درتعامل است و این رابطه باید سالم و حق باشد. 2- قلب: قلب انسان مشتمل بر نیروها و احساسات متنوعی است که توسط آن با عوامل خارجی ارتباط برقرار می سازد و باید هما هنگ و متعادل باشد. 3- عقل: رابطه عقل انسان در مجرای قانون خود انجام گیرد تا رابطه صدق بوجود آید.
انسان اسلام: از نظر اسلام، علم به مفهوم بنیش وسیع و گستردة انسان و احساس به مفهوم گرایشهای معنوی توحید محور، معیار تفاوت انسان با ماشین و حیوان است یعنی علم و ایمان به انسانیت انسان معنا می بخشند.
اصول انسانیت: توانایی رهایی از جبر خواستههای درونی و محیطی و انسان موجود مسؤل و متعهد است.
فلسفه خلقت انسان: دست یابی به جایگاه خلیفة اللهی و ولایت اللهی است. یعنی داشتن ارتباط آگاهانه کامل با خداوند و مقام لقاءکه در این صورت هر چه می بیند جلوة خداست؛ و فلسفه تعلیم و تربیت در اسلام، رساندن انسان به این جایگاه است.
اصول تعلیم و تربیت از دید گاه اسلام
اصول هستی شناختی: اصول تربیتی در ارتباط با مبانی آن معنا مییابد، و هر اصلی متناسب با مبانی ویژة خود شکل میگیرد؛ و انسجام درونی فلسفه تعلیم و تربیت بسته به هماهنگی مبانی، اصول و روش های آن است.
اصل اول؛ اصل توحید و مراتب آن: منظور از اصل توحید این است که هیچ موجودی جز خداوند از خود استقلال ذاتی و وجودی ندارد.
1 توحید در خالقیت: یعنی تنها مبداء هستی جز خداوند نیست، و آفریدههای عالم، صرف تعلق و عین ربطاند نه چیزی دارای ربط! آفریدههای هستی به هدف بر آنگیختن انسان است تا فطرتش شکوفا گردد و به شناخت حقیقی رسیده و در نتیجه در برابر معبودش سر تعظیم فرود آورد و در آزمون ها به شایستگی برسد (الذی خلق الموت والحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا) ملک/2 .
2 توحید در ربوبیت: الف- ربوبیت تکوینی: یعنی تدبّر (برنامه ریزی) و تدبیر (اجرای آن) عالم هستی تنها به اذن و ارادة تنها آفرینش هستی است. ب- تشریعی: شایستگی فرمان و وضع قانون ویژه خداوند است.
3 توحید درالوهیت: نتیجة در مرتبه فوق توحید درالوهیت است یعنی فقط او شایسته پرستش است و رابطه ویژه بوجود میآید با عنوان رابطه الوهیت – عبودیت.
اصل دوم؛ اصل هدایت: مراد در اختیار قراردادن اسباب متعددی برای انسان به منظور کشف جهت و مقصد است. چرا که هدایت الهی از مسیر های مختلف صورت میگیرد. از جمله از راه هدایت تکوینی یعنی ترسیم راه و جهت که هر موجودی بطور فطری برای آن آفریده شده است (طه/50) و هدایت تشریعی: هدایت انسان از طریق تشریع دین و ارسال پیامبران. الف- هدایت تشریعیعام: شامل همه افراد (انسان/2) وب-خاص: ویژه اهل ایمان (حج/54)
آثار هدایت: 1- اعطاء شرح صدر (انعام/125) 2- آرامش و سکینه (زمر/23).
اصل سوم؛ اصلحکمت: نظام احسن و مستحکم آفریده شده است بگونه که همه چیزی به جای خود و تحت فرمان الهی وظیفه خودرا انجام می دهد، و عالم هستی با هدف معرفت و عبادت و خلیفة اللهی انسان آفریده شده است و نظام تربیتی اسلام درپی تحقق این فلسفه می باشد. حال توجه به این اصول را پی می بریم که عرصه تعلیم و تربیت تحت تأثیر اصول و مبانی شناختی آنهایند. بدین ترتیب 1- هر انسانی بطورفطری تو حید گرایی را بهتر از تگثرگرایی و شرک می داند چرا که در آن انجام میان اجزای طبیعت و ساحت های وجودی خودش تحقق می یابد. 2- هرگاه انسان تحت نظارت و مدیریت و هدایت الهی باشد انگیزه او بیشتر مثبت گردیده و دست به بی حرمتی نمی زند. وقتیکه همه چیز براساس غایت وحکمت آفریده شده است پس او هم بیهوده آفریده نشده است؛ لذا اطمینان خاطر و رضایت مندی در او تقویت می گردد. وقتی در عالم هستی اهداف متعالی وجود دارد، لذا برای خود و دیگران حرمت قائل است و به هدف متعالی و رضایت الهی فکر می کند.
اصول تعلیم و تربیت از دیدگاه اسلام (2) (رابطه اصول معرفت شناختی با فلسفه تعلیم و تربیت در اسلام)
اصول معرفت شناختی : 1- اصل واقعیت: ارتباط معرفت با واقعیت از نوع ارتباط سبب و مسبب است میزان اعتبار معرفت به میزان و درجه واقع نمایی آن است؛ و واقع نمایی معرفت بسته به میزان گستردگی جهان بینی و معرفت شناختی است.
2- اصل صدق و حقیقت: ازدیدگاه اسلام هر واقعیتی لزوما حق نیست، لذا معرفت باید جنبة حقیقت نمایی نیز داشته باشد، یعنی به صدق بیانجامد و بلاترین معرفت واقعی و حقیقی معرفت خداست و شناخت پیامبران و امامان علیهم السلام.
3- اصل ساز گاری عقل با وحی: از آن جا که مفاد وحی کاملا حکیمانه است، لذا عقل انسان یا به آن می رسد، در این صورت تصدیق میکند؛ و یا به درک آن نایل نمیشود، دراین صورت باز تسلیم وحی میشود، بدین ترتیب اصول تربیتی اسلام بر محور وفاق عقل و وحی تنظیم میگردد و لذا عقل و وحی دو حجت الهیاند.
4- اصل هماهنگی ظاهر و باطن: درتعلیم و تربیت اسلامی درک تمام حقیقت اشیاء آنگونه که هست محال نیست و راه معرفت به آن باز است پس کشف باطن ممکن است آن چنانکه درک ظاهر پدیدهها ممکن است، بدین ترتیب فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی به ظاهر و باطن و به هما هنگ آن دو اهمیت خاص قایل است و نباید به فهم صرف حسی و کلی و اجمالی قناعت کرد. آیات تفکر، تدبر و غریزه دلیل بر این حقیقت است.
5- اصل ارزش: معرفت تنها دانش هستیها نیست بلکه دانش بایدها (ارزش ومطلوبیت ها) نیز هست، یعنی معرفت هم بنایی اعتبار هستیهاست و هم بنایی اعتبار ارزشیها، و حکمت نظری و معرفت مجمع دانش و ارزش است، هستی ارزش و حکمت عملی نیز خود به همراهی ارزش و حکمت نظری بستگی دارد، و لذا میان جهان بینی توحیدی و ایدئولوژی وابسته به آن رابطه ویژه وجود دارد بنام رابطة باورها وارزش ها یا هست ها و بایدها. مفهوم ارزش با واژگان مانند: تکلیف، باید، و تعهد تفسیر و تبیین میگردد.
اصول تعلیم و تربیت اسلامی(3)
اصول انسان شناختی: 1- اصل تعامل روح وبدن: انسان موجودی دو ساحتی آفریده شده است، ساحت مادی و روحانی یا جسم و روان به رغم تفاوت ماهوی شان؛ در هماهنگی و تعادل با همدیگر بوده و بلکه مکمل هم دیگراند. از نظرقرآن ساحت جسم مدام تحت تأثیر ساحت روان است و این عین هدایت الهی است چنانچه گاه روح متأثیر از هواهای نفسانی است. نظام تعلیم و تربیت اسلامی توجه ویژه به این تعادل دارد و لذا به تربیت و بهداشت جسمانی نیز توجه میکند در کنار بهداشت و تربیت روحانی.
2- اصل کرامت: خداوند به انسان کرامت بخشیده و اورا اشرف مخلوقات می داند و از لازمه این اصل مقام جانشین انسان از خداوند است و رسیدن انسان به مقام ولایت و هدایت ویژه و هم چنان وجود گرایشهای اثباتی مانند کمال جویی، عبادت، عدالت خواهی و غیره سبب تحریک وی به سوی سعادت است و رشد آن حد یقف ندارد و می تواند بالاتر از هر موجودی حتی فرشته باشد.
3- اصل تکلیف و مسؤلیت: انسان دارای حس، تعهد و مسؤلیت اند. یعنی انسان در تمام روابط خودش اهداف متعالی دارد و لذا اصل مسؤلیت با اصل حکمت آفرینش انسان عجین است و آن حد و مرزانسان با دیگر موجودات است و پرورش حس مسؤلیت و هدایت و جهت صحیح بخشیدن به آن در دستورکار فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی قرار دارد و به انسان میگوید: مسؤلیت داری که اراده و اختیارت را در راه صحیح بکار بگیری و در قبال خداوند مسؤلیت داری و سر نوشت تو بدست خودت سپرده شده است.
4- اصل سعادت: میل به سعادت از فطریات بشر است لذا همه بدنبال آن هستند ولی دچار انحراف در مسیر می شوند؛ لذا قرآن شاخصهای سعادت واقعی را از دروغین باز شناسانده است، سعادت هم اخروی است و هم در دنیا و آن مرهون مؤلفه های از قبیل: تلاش و فعالیت و توجه به ساحت روحانی در کنار ساحت جسمانی است و آنکه سعادت حقیقی بطور اتفاقی بوجود نمیآید بلکه تنها از طریق خدا ممکن است، و در عنصر نیت و عمل صالح از ارکان آن محسوب می شوند. البته مقولة سعادت ازامور تشکیکی و ذات مراتب است، و دری سعادت به روی احد بسته نیست و قرآن به سمت و سوی آن ایجاد انگیزه می کند: فاستبقوا الخیرات.