نويسنده:
استاد حميد پارسانيا
جلسهي اول: تاريخ تفکر اجتماعي مسلمين
مفاهيم
-
علم
علم در دورههاي مختلف تاريخي قلمرو واحدي نداشته است در برخي از مقاطع، فلسفه بخشي از علم و علم اعلي خوانده ميشده و دين نيز از هويتي علمي بهرهمند بوده است. در مقطعي ديگر، ايدهها و مثل افلاطوني حقايق علمي بودهاند و علم بشر نيز از قبل اتحاد و وصول به آنها تامين ميشده است. همچنين در دورهاي ايدئولوژيها در متن گزارههاي علمي قرار گرفته و درباره صحت و سقم آنها داوري ميشده است. اينک نزديک به يک سده است که علم حلقهاي از معرفت و آگاهي بشر خوانده ميشود که مستقل از ديگر حوزههاي معرفتي است. در اين ديدگاه دين، فلسفه، ايدئولوژي و اسطوره موضوع علم هستند. بنابراين ميتوان تحولات تعريف اصطلاح علم را تحت عنوان سه دوره ماقبل تجربهگرايي، تجربهگرايي و مابعدتجربهگرايي مورد بررسي قرار دارد.
براى علم، تعاريف مختلفى بيان شده است و اين تعاريف مختلف، اولاً، ريشه در مبانى فلسفى و معرفت شناختى متفاوت دارند و به مواضعه و قرارداد افراد باز نمىگردند(پارسانیا، 1383: 148) و به همين دليل عدول از اين تعاريف و توافق بر سر يك تعريف واحد درباره علم به سادگى ممكن و ميسر نيست و ثانياً، اين تعاريف مختلف در چگونگى تبيين نسبت علم و فرهنگ تأثيرگذارند.
تعاريف ارائه شده از علم را در سه گروه ميتوان قرار داد. اول تعاريف پوزيتويستى و تجربى، دوم تعاريف قبل تجربى، سوم تعاريف بعد تجربى.
تعريف پوزيتويستى از علم با آن كه عمرى كمتر از دو قرن دارد همان تعريفى است كه در حاشية اقتدار دنياى غرب، اينك غلبة جهانى يافته و در سازمانهاى رسمىِ علم و از جمله مراكز آموزشى ايران متأسّفانه از نخستين سالهاى آموزشى در سطوح مختلف، هرزهوار و بهگونهاي سخيف تعليم داده مىشود چندان كه ساير معاني علم و از جمله معنايى كه فرهنگ و تمدن اسلامى با آن مأنوس بوده اينك با عنوان معرفت[1] و آگاهيهاي غير علمي در انزوا و بلكه در معرض فراموشى قرار گرفته است.
معناى پوزيتويستى و يا تجربى علم معنايي است که تنها در بخشی کوتاه از فرهنگ و تمدن غرب یعنی از نیمه دوم قرن نوزدهم تا نیمه دوم قرن بیستم سیطره و غلبه یافت.
معناى بعد تجربى علم، معناى پسامدرن از علم است. زمينههاى تكوين اين معنا به تدريج از نيمه دوم قرن بيستم پديد آمد. اين معنا گرچه همچنان در بيرون از محيطهاى رسمى علمى و در حاشية صورت غالب علم مدرن است، لكن حوزة مباحث فلسفى علم و فلسفة علم را تسخير كردهاست.
«تعاريف ماقبل تجربى علم، مجموعه تعاريفى است كه به لحاظ تاريخى قبل از غلبة معناى پوزيتويستى علم در تاريخ وفرهنگ بشرى حضور داشتهاست»(پارسانیا، 1380). اين نوع تعريف در محدودة فرهنگهاى دينى، در حوزة متافيزيك در يونان، دنياى اسلام و حتي در مقطع نخستين فلسفههاى مدرن، مقبوليت دارد. علم در اين تعاريف نيز شيوه و روشي مختص به خود داشته و در مقابل آگاهيها و معرفتهاي ديگري قرار ميگيرد كه به رغم كاركردهاي مفيد و مؤثّر خود، غيرعلمياند؛ مانند شعر، خطابه و جدل(نسبت علم و فرهنگ, پارسانیا).
-
علوم اجتماعي
اصطلاح علوم اجتماعي در معاني متفاوتي مورد استفاده قرار ميگيرد. که در مواردي مترادف با علوم انساني، در مواردي محدودتر از علوم انساني و در مواردي هم گستردهتر از آن به کار برده شده است.
الف) علوم اجتماعي به معناي علوم انساني (در مقابل علوم طبيعي): علوم اجتماعي در اين معني در مقابل علوم طبيعي قرار ميگيرد و به مطالعه تمامي عرصههاي رفتار انساني ميپردازد. بر اين اساس علومي همچون جامعهشناسي، روانشناسي، روانشناسي اجتماعي، علوم سياسي، اقتصاد و انسانشناسي، علوم اجتماعي ناميده ميشوند. لازم به ذکر است که علوم انساني به اين معني علومي همچون فلسفه را نيز در بر ميگيرد.
ب) علوم اجتماعي به معناي علوم انساني (در مقابل حکمت نظري): علوم انساني يا همان حکمت عملي، شامل معرفتهایی است که موضوعات آنها امور انساني است و با خواست و اراده انسان تحقق ميپذيرد. بر اساس اين تعريف از علوم انساني، علومي مثل فلسفه در زمره علوم انساني محسوب نميشود. از آنجايي که مسئله اين پژوهش يعني رابطه نظريه و مشاهده، مسئله مشترک ميان همه علومي که در اين دسته جاي ميگيرند، ميباشد بنابراين مراد ما از علوم اجتماعي که در مواردي هم اصطلاح علوم انساني را به جاي آن استعمال نمودهايم. همين معناست. هرچند در اغلب موارد از دانشمندان جامعهشناسي نام بردهايم و از مثالهاي جامعهشناختي استفاده کردهايم.
ج) علوم اجتماعي به معناي بخشي از علوم انساني که به شئون اجتماعي انسان معطوف است: در اين استعمال که هم علوم توصيفي و هم علوم هنجاري را شامل ميشود؛ علومي که به جنبههاي فردي رفتار انسان ميپردازند، علوم اجتماعي محسوب نميشوند. بر اين اساس علومي همچون روانشناسي از تعريف علوم اجتماعي خارج ميشوند.
د) علوم اجتماعي به معناي آن بخش از علوم انساني که به شئون اجتماعي انسان معطوف است و فقط جنبه توصيفي دارد: اين خاصترين استعمال اين اصطلاح است که بر اساس آن علوم هنجاري مثل علم حقوق از دايره آن خارج ميشوند.
ه) علوم اجتماعي به معنايي اعم از علوم انساني: گاهي علوم انساني براي جدا کردن بخشي از دانشهاي بشري از علوم طبيعي و علوم اجتماعي به کار ميرود. که در اين معنا علومي همچون ادبيات، زبانهاي خارجي، فلسفه، تاريخ هنر، خداشناسي، و موسيقي در علوم انساني مورد توجه واقع ميشود. اين علوم به تدريج در علوم اجتماعي وارد شده و زير مجموعه آن قرار گرفته است.
-
فلسفه علم
فلسفه علم، يکي از شاخههاي علوم فلسفي است که با روش عقلي به علوم تجربي نگاهي معرفتشناسانه دارد. و مباحثي از قبيل مبادي علوم تجربي، روش تحقيق، سير تحولات و اهداف علوم تجربي را مورد بررسي قرار ميدهد. مسائلي که در فلسفه علم مورد بررسي قرار ميگيرد به اين شرح است: آيا علم تجربي يقينآور است يا ظنآور؟ يعني آيا ميتوان با مطالعات تجربي به شناختي پايدار، مطلق و مطابق با واقع از واقعيات تجربي دست يافت؟ يا اين که معرفت تجربي مدام در حال تغيير و دگرگوني است؟ بنابراين فلسفه علم معرفتشناسي مضاف است که صرفا شناختهاي تجربي را بررسي کرده و ارزش معرفتشناختي آنها را بيان ميکند.
-
فلسفه علوم اجتماعي
علوم اجتماعي از مبادي ويژهاي سيراب ميشود که در خود آن علوم از آنها بحث نميشود بلکه فلسفه علوم اجتماعي عهدهدار بررسي آن است. بنابراين فلسفه علوم اجتماعي، علمي است که به مطالعه و بررسي مبادي، منطق و روشهاي علوم اجتماعي ميپردازد. پرسشهاي عمومي فلسفه علوم اجتماعي بدين شرح است: وجه تمايز علوم اجتماعي از علوم طبيعي چيست؟ علوم اجتماعي از چه روشهايي بهره ميبرد؟ آيا قوانين اجتماعي وجود دارد؟ معيارهاي تبيين اجتماعي مناسب چيست؟ آيا بين پديدههاي اجتماعي، ارتباط علّي وجود دارد؟ نقش نظريه در توضيح اجتماعي چيست؟ فلسفه علوم اجتماعي در پي بهدست آوردن تعبيري از علوم اجتماعي است که اين پرسشها را پاسخ دهد (همان).
-
روششناسي
روششناسي از جمله معرفتهاي درجه دوم است که به مطالعه علمي روشهاي علوم، مقايسه و بررسي محدوديتها و نقاط ضعف و قوت آنها ميپردازد. به عبارت ديگر روششناسى شناخت شيوههاى انديشه و راههاى توليد علم و دانش در عرصه معرفت بشرى است که موضوع آن، روش است. روش شناسي در علوم، به طور کلي به دو دسته بنيادين و کاربردي تقسيم ميشود.
الف) روششناسي بنيادين: سطح عميقي از روش وجود دارد که با تکيه بر مجموعهاي از مبادي و اصول موضوعه رويکردها، مکاتب نظري و نظريههاي متناسب با آن را به وجود ميآورد. به عنوان مثال سطوح عميق روش پوزيتويستي با تکيه بر مبادي فلسفي و معرفت شناختي خود روش ويژهاي را پديد آورد كه در دامن آن با رويكردهاي مختلف، مکاتب و نظريات گوناگون پوزيتويستي درعرصهها و حوزههاي گوناگون علمي شکل ميگيرد. مانند نظريه كنت، دوركيم و حتي وبر در عرصه جامعه شناسي. نمونهي ديگر فلسفه هگل است که از مسير ماترياليسم فوئر باخ روش ماترياليسم ديالكتيك ماركس را به دنبال ميآورد و در دامن اين روش مكتب ستيز و تضاد با رويكردهاي مختلف نظريات گوناگون ماركسيستي را در حلقه فرانكفورت و غير آن پديد آورد. علمي که به مطالعه اين سطح از روش ميپردازد، روششناسي بنيادين ناميده ميشود. روششناسي بنيادي در مورد ملاک صدق و کذب نظريه بحث ميکند.
يکي ديگر از مسائلي که روش شناسي بنيادين عهدهدار بررسي آن است؛ ارتباط مبادي و اصول موضوعه نظريهها با رويكردها و نظريههاي درون علم است.
اين علم پيامدهاي منطقي مبادي و اصول موضوعه مختلف گوناگون را نسبت به يك حوزه معرفتي نيز مورد بررسي قرار ميدهد. بررسي صدق و كذب مبادي يا صدق و كذب نظريهاي كه بر اساس آن مبادي شكل ميگيرد؛ بر عهده روششناسي بنيادين نيست بنابراين فقط به بررسي ملاک صدق و کذب نظريهها ميپردازد.
روششناسي بنيادين تنها خطاهاي روششناختي يك نظريه را بيان ميكند و در صورتي كه يك نظريه از مبادي اعلام شده و يا ناگفته خود عدول كرده باشد، انحراف آن را مشخص ساخته و يا آن كه مبادي ناگفته و پنهان علم را آشکار ميکند.
روش شناسي بنيادين با مشخص ساختن مباني يك نظريه زمينه نقدهاي مبنايي آن را نيز پديد ميآورد. نقدهاي مبنايي نقدهايي است كه ناظر به مبادي و اصول موضوعه نظريه و علم است و در زمره مسائل علمي است که عهدهدار بررسي مبادي و اصول موضوعه است.
ب) روششناسي کاربردي: سطح ديگري از روش وجود دارد که مولود نظريه است. اين سطح روشهايي را دربر ميگيرد که بر اساس آن ميتوان نظريه را در موضوع علم به کار گرفت. بنابراين روششناسي کاربردي، روش به کارگيري نظريهها را در عرصههاي علمي مربوطه را مورد بررسي علمي قرار ميدهد. از اينرو روش بنيادين مقدم بر نظريه و روش کاربردي موخر از نظريه است.
6. انديشه/ تفکر/ فلسفه/ مطالعه اجتماعي/ دانش
تا حالا فکر کردين که چرا مطالب مربوط دانشمندان غربي را در کتابي به نام نظريههاي جامعهشناسي قرار ميدهيم اما مطالب مربوط به دانشمندان مسلمان را در کتابي با نا تاريخ تفکر اجتماعي دستهبندي ميکنيم؟
دربارۀ اندیشۀ اجتماعی تعاریف مختلفی بیان شده است از آن جمله این که اندیشۀ اجتماعی عبارت است «تمامی تفکرات، تأملات و بررسیهای اجتماعی که به وسیله مورخان، سیاحان و فلاسفه در مورد زندگی اجتماعی انسان و پدیدههای اجتماعی به صورت تعقلی و نظری انجام گرفته و بدون استفاده از روشهای علمی جدید است که مبتنی بر تجربه ، مشاهده ، مقایسه و نمونه گیری است. یا مقصود از اندیشۀ اجتماعی آن دسته از تفکراتی است که دربارۀ امور اجتماعی ابراز شده است امور اجتماعی اموری هستند که هستی و قوام آنها به جمع وابسته است و در تحقق و وجود آنها جماعت و گروه لازم است. « عموماً اندیشۀ اجتماعی به نظریاتی میگوییم که در پی تبیین علمی یا فلسفی مسائل مربوط به زندگی اجتماعی انسان است. جامعۀ بشری شامل پویشهای گوناگونی مانند پویش اقتصادی، تاریخی، سیاسی، دینی و امور مربوط به حکومت و خانواده، مالکیت، رابطۀ زن و مرد، تعلیم و تربیت، آزادی و عدالت و غیره است و نیز به اندیشههایی که به ژرف اندیشان اجتماعی پیش از ظهور علوم اجتماعی کنونی در تاریخ فرهنگ ابراز گردیدهاند ، اندیشۀ اجتماعی میگوییم »
در مجموع «اندیشۀ اجتماعی» به مجموعه گزارهها و مفاهیم مرتبطی میگویند که درصدد شناخت و فهم مسائل جامعه و اجتماع باشد. از این تعاریفی که دربارۀ اندیشه اجتماعی میشود این گونه فهمیده میشود که این گزارهها و مفاهیم یک سری اطلاعات جسته گریخته و بدون روش خاصی دربارۀ اجتماع میباشد. لذا در این جا باید تأمل جدی ای دربارۀ چیستی« اندیشۀ اجتماعی » بشود به این معنا که اندیشۀ اجتماعی با تعریف مذکور حاکی از ؛ غیر روشمند بودن و شناختی غیرعلمی از جامعه و اجتماع است . بنابراین بر اساس دیدگاه پوزیتیویستی انديشه اجتماعي عبارت است از ايدههايي راجع به جامعه. تفکر نسبت به انديشه تامل بيشتري ميطلبد و بنابراين تفکر اجتماعي نسبت به انديشه اجتماعي معتبرتر است.
در حالیکه در دیدگاه اندیشمندان مسلمان آنچه با عنوان اندیشۀ اجتماعی گفته میشود ، معرفتی از سنخ علم است، بنابراین روشمند هم خواهد بود زیرا علم بدون روش تحقق نخواهد یافت . در نتیجه اگر منظور از اندیشۀ اجتماعی بیان غیر علمی بودن و غیر روشمند بودن مباحث موجود در میان متفکران اسلامی باشد، این ترکیب صحیح نخواهد بود و باید از ترکیب «علم اجتماعی» استفاده کرد و اگر منظور صرفاً ایجاد یک تفاوت اصطلاحی میان دو طیف فکری ـ اندیشۀ اجتماعی غربی با اندیشۀ اجتماعی مسلمین ـ است و ناظر بر غیر علمی و غیر روش بودن اندیشۀ اجتماعی مسلمین، نیست، این اختلاف مبنایی نخواهد شد و بیشتر دعوای لفظی است .
انديشه اجتماعي عبارت است از ايدههايي راجع به جامعه. تفکر نسبت به انديشه تامل بيشتري ميطلبد و بنابراين تفکر اجتماعي نسبت به انديشه اجتماعي معتبرتر است. فلسفه اجتماعي از نظر کنت عبارت است از تفکر فلسفي کردن راجع به جامعه. يعني با روش عقلي راجع به جامعه مطالعه کردن. اين حرف را براي اولين بار کنت مطرح ميکند و سه مرحله رباني، متافيزيکي و پوزيتويستي را بر اساس اين انديشه پي ميريزد. اما فلسفه در ادبيات فيلسوفان مسلمان در مقابل معرفت و مترادف با علم است. بنابراين فلسفه اجتماعي به معناي علم اجتماعي است که حس و تجربه نيز در آن نقش دارد. از نظر کنت هر تفکر ديني انديشه اجتماعي است ولي فلسفه اجتماعي نيست. مرحله تفکر رباني انديشه اجتماعي است ولي فلسفه اجتماعي نيست. کنت میگوید: در مرحله تفکر فلسفي به ذوات اشياء نظر ميکنند اما تفکر علمي فقط روابط را ميخواهد بفهمد و عوارض اشياء را ميشناسد. البته خود فيلسوفان ادعا نميکنند که اشياء را به ذات آن ميشناسند در اين باره بوعلي ميگويد شناخت حقيقي امور بسيار مشکل است و ما معمولا اشياء را به لوازم و عوارض آن ميشناسيم. اگر از اين ديدگاه (کنت) به مسئله نگاه کنيم کارهاي مسلمانان در گروه فلسفه اجتماعي و برخي نيز در تفکر اجتماعي ميگنجد. با نگاه پوزيتويستي فلسفه علم اجتماعي نيز نخواهيم داشت چون اصلا فلسفه علم نيست. اما با تحولاتي که پوزيتويسم پيدا کرد کم کم زمينه شکلگيري فلسفه علم اجتماعي به وجود آمد.
مطالعه اجتماعي نوعي سازمان بندي و روش در آن وجود دارد ولي روش آن به يک معنا saientific نيست. مطالعه اجتماعي نوعي سنخيت با فلسفه اجتماعي دارد و با تفکرات و تاملات اجتماعي قرابت دارد. ديدگاههاي پست مدرن (فوکو) زمينه شکلگيري مطالعات اجتماعي را فراهم آورد.